پیرنگ یعنی مجموعه رویدادهایی که در داستان اتفاق میافتند و ما توسط این رویدادها با شخصیت و فضای داستان آشنا میشویم. در این نوشتار از سایت راوی میخواهیم با پیرنگهای داستانهای کودک و نوجوان آشنا شویم. با من همراه باشید.

داستانهای ماجراجویانه
داستانهایی با پیرنگ یا طرح داستان ماجراجویی در ادبیات کودک و نوجوان یعنی حادثه از پی حادثه و ماجرا از پی ماجرا.
در اینطور داستانها باید در هر فصلِ کوتاهِ رمان نوجوان یا در هر صفحه از کتاب کودک حداقل یک حادثه داشته باشیم تا داستان با هیجان ادامه پیدا کند و کشش زیادی برای مخاطب کودک یا نوجوان داشته باشد.
برای اینکه یک داستان ماجراجویی و پُرحادثه بنویسید باید برای قهرمان داستان هدف مهمی تعیین کنید و در مسیر رسیدن به این هدف مرتب به طرف شخصیت یا شخصیتها مانع پرتاب کنید تا باعث شود برای رفع آن موانع به زحمت بیفتد یا از خطر فرار کند.
تصور کنید داستانی مینویسید که در آن مادرِ قهرمان نوجوان شما بیماری مرگباری دارد. پزشکی به روستای آنها میآید و بعد از معاینهی مادر میگوید داروی درمان این بیماری، گیاهی جادویی است که در غاری تاریک پشتِ کوهی بلند قرار دارد. برای رسیدن به این غار، قهرمان باید از بیابان سوزان، جنگل شب و دریای دیو سیاه بگذرد.
تا همینجا شما چند عنصر مهم داستان را تدارک دیدهاید:
- هدف: به دست آوردن آن گیاه جادویی.
- انگیزه: درمان مادر و نجات جان او.
- نقشهی راه: گذشتن از بیابان سوزان، جنگل شب، دریای دیو سیاه، کوه بلند، غار تاریک.
- موانع: هریک از مراحل موانعی را در راه قهرمان قرار میدهد که باید بتواند از آنها گذر کند، مثلاً بیابان سوزان میتواند گرما و تشنگی سوزاننده، جنگل تاریک میتواند حیوانات وحشی و دریای دیو میتواند دیوی بدجنس و خطرناک داشته باشد.

در هر کدام از این مراحل مانع یا موانعی در مسیر شخصیت قرار میگیرد که قهرمان داستان باید با استفاده از هوش یا توانایی جسمی خود از آنها عبور کند.
حالا تصویر کنید عدهای آدم بد و طمعکار هم بهطور تصادفی حرف پزشک را شنیدهاند و میخواهند زودتر از قهرمانِ داستان آن گیاه جادویی را به دست بیاورند و در بازار یا به پادشاه بفروشند.
حالا قهرمان ما علاوه بر از سر راه برداشتن موانع، باید با رقیب یا حریف هم مبارزه کند و در رقابت رسیدن به یک خواستهی مشترک برنده شود.
همین رقبا میتوانند موانع جدیدی در مسیر شخصیت برای رسیدن به هدفش ایجاد کنند.
پس حالا یک عنصر دیگر هم به داستان اضافه شد:
- حریف: آدمهای بد و طمعکاری که میخواهند آن گیاه جادویی را بهخاطر پول به دست بیاورند.
دقت کنید در داستانهای ماجراجویی حریف معمولا همان چیزی را میخواهد که قهرمان یا قهرمانان داستان میخواهند، اما انگیزهی متفاوتی دارد.
- هدف حریف: به دست آوردن گیاه جادویی
- انگیزه حریف: پول
در داستان «چرخ بدشانسی» که یکی از جلدهای مجموعه کتاب مدرسهی نابودکنندگان اژدها است، ویگلاف و دوستانش به یک مسابقه که بین مدرسههای مختلف برگزار میشود دعوت میشوند.
قهرمانان داستان ما در تیم خودشان یک «لافزن» دارند که ادعا میکند همهچیز را بلد است و میتواند از پس هر کاری بربیاید، اما در واقعیت یک خرابکار درستوحسابی است که مدام کار همتیمیهایش را خراب میکند.
حالا بیایید با الگوی بالا به این داستان نگاه کنیم:
- قهرمان: ویگلاف و دوستانش
- هدف: برنده شدن در همهی مراحل مسابقه
- انگیزه: رسیدن به جایزهی سکههای طلا
- موانع: رقبا از مدارسی قوی میآیند و در بعضی از مراحل بهطور واضح قدرتمندتر هستند؛ برگزارکنندگان مسابقات بهنفع رقبا تقلب میکنند، لافزن مدام با تکرویهایش کار را سختتر میکند…
- نقشه راه: استفاده از مهارتهایی که خاص بچههای مدرسه نابودکنندگان اژدها است، استفاده از توصیههای راهب، کنترل لافزن و…
- حریف: بچههای مدرسههای رقیب.
در مورد استفاده از طنز در داستان طنز نوجوان، باید به انگیزهی قهرمانان دقت کرد. مثلا در داستان حمله به تایتانها انگیزهی قهرمانانِ داستان نجات جان مردم است، پس عملاً امکان استفاده از طنز یا لحن سرخوشانه وجود ندارد. یا در داستان یافتن گیاه جادویی که در همین یادداشت به آن اشاره کردیم، انگیزه، نجات جان مادر است و جایی برای طنز و لحن شوخی نداریم. اما در داستان مدرسهی نابودکنندگان اژدها، انگیزه، سکههای طلاست و میتوانید تا دلتان خواست شوخی کنید و از طنز استفاده کنید، چون بحث مرگ و زندگی که نیست!
اگر واقعاً علاقهمند به استفاده از کمدی در داستانهایی با انگیزهی جدی هستید، میتوانید بار طنز را به دوش شخصیت فرعی یا شخصیتی که قهرمان را همراهی میکند بیندازید؛ مثلا در مولان بخش بزرگی از بار طنز داستان به عهدهی «موشو» اژدهای همراه مولان است.
حالا دست به کار شوید و یک شخصیت خیالی بسازید. بعد برایش هدف، انگیزه، موانع، نقشهی راه و حریف بتراشید و تا میتوانید به طرفش مانع بیشتری شلیک کنید تا داستانتان ماجراجویانهتر و حادثهایتر شود.
الان وقتش است، معطل نکنید!
درامهای شخصیتمحور
در این داستانها شخصیت خیلی مهم است. البته اینجا هم حتما حادثه یا حوادثی داریم (مگر داستان بدون حادثه هم میشود؟!) اما بیشتر از سیر حوادث و ماجراها، خود شخصیت، احساسش، ذهنیاتش، و از همه جدیتر بینش و نگاه تازهای که در آخر داستان به آن میرسد، مهم است.
یعنی خود شخصیت و همدلیای که در مخاطب به وجود میآورد، از اتفاقهایی که در داستان میافتند مهمتر است.
کودک یا نوجوان داستان را میخواند که ببیند برای خود شخصیت چه اتفاقی میافتد.

تفاوت داستانهای ماجراجویی و داستانهای شخصیت محور:
داستانهای ماجراجویی که پیشتر به آن اشاره کردیم، میتواند فقط یک شخصیت اصلی نداشته باشد و گروهی از شخصیتها باشند که پی هدف خاصی میروند. در اینطور داستانها شخصیتها میتوانند فقط و فقط یک اسم باشند یا درنهایت چند ویژگی ظاهری مثل چاقی و لاغری یا چند ویژگی اخلاقی ساده و سطحی مثل شکمو بودن یا علاقه داشتن به بازیهای کامپیوتری و…
اما در داستانهای شخصیتپردازانه، یک شخصیت قهرمان اصلی داریم که خواستههایش، ویژگیهای اخلاقیاش، احساساتش و تغییراتی که در مسیر داستان میکند برای ما مهم هستند. ما این شخصیت را دوست داریم، غمش ناراحتمان میکند و از شادیاش خوشحال میشویم. برای ما خود جودی آبوت مهم است و با تغییر احساساتش، احساساتی میشویم.
همدلی در داستانهای شخصیت محور:
معمولاً این شخصیتها نوعی نقص فیزیکی (آرنولد در کتاب خاطرات سرخپوست پارهوقت، پسری است که سرش با بدنش تناسب ندارد، چشمهایش ضعیف است، بینهایت لاغر است و…!)؛ یا ضعف اخلاقی و روانشناختی (پینوکیو دروغ میگوید، هاکلبری فین چموش و ناسازگار است)؛ یا شرایط سخت زندگی دارند(سیندرلا، جودی آبوت، هاکلبری فین و…) که همهی اینها رنجی را به وجود میآورند که در همان اول داستان احساس همدلی و همذاتپنداری در مخاطب به وجود میآورند.
گوژپشت نتردام صاحب یک نقص فیزیکی است که باوجود مهربانی و انسانمداریای که دارد، همین نقص باعث میشود احساس تنهایی و انزوا داشته باشد.
هاکلبری فین به خاطر داشتن پدر الکلی و شرایط ناسازگار زندگی، از خانه فرار میکند و…
در کتاب اپل و رین، اپل دختر نوجوانی است که مادرش یازده سال پیش، شب کریسمس او را ترک کرده و تمام این سالها اپل پیش مادربزرگش زندگی میکرده، حالا بعد از این همه سال مادر برگشته، اما با همهی مادرها متفاوت است و… در این داستان، بیشتر از حوادث و ماجراها، نگاه اپل به اطراف و احساسی که از تغییرات و ماجراهای زندگیاش میگیرد برای مخاطب مهم است.
پیرنگ دگردیسی؛ از انواع درام شخصیتمحور
از انواع دیگر داستانهای درام شخصیت، پیرنگ دگردیسی است. در شروع این داستانها به دلیلی (نفرین، مجازات گناه، یا علتی ناشناخته) شخصیت از انسان به چیزی دیگر تبدیل میشود. داستانهای دراکولا، پادشاه قورباغه، دیو و دلبر از این دسته هستند.
ما در این داستانها مسائل و مشکلات این تغییر ناگهانی را از دید شخصیت میبینیم و مثل شخصیت آرزو داریم که او بتواند به شکل اولیهاش برگردد.
چیزی که مهم است اینکه در این داستانها هم میتوانند همان عناصر هدف، انگیزه، نقشه راه، موانع و حریف را داشته باشند؛ اما علاوه بر اینها ما میبینیم که شخصیت در پایان داستان به بینشی تازه دست پیدا کرده است. مثلا در دیو و دلبر، دیو به خاطر خودخواهی به این روز افتاده و در پایان داستان میبینیم که این خودخواهی و خودمحوری را کنار گذاشته است.
به طور کلی درامهای شخصیتمحور همیشه یک درس اخلاقی به مخاطب میدهند:
در صورت اراده داشتن، یک دختر هم میتواند قهرمان نبردی بزرگ باشد (مولان).
عشق واقعی پیروز، و خودخواهی ویرانگر است (گوژپشت نتردام).
در هر شرایطی میتوان نگاهی خاص، بزرگ و انسانمحور به زندگی داشت (آن شرلی، بابا لنگ دراز).
نکتهی مهم این است که اینطور داستانها معمولاً برای مخاطب نوجوان جذابتر است. مخاطب نوجوان در حال تدوین جهانبینی اش است و علاوه بر ماجرا، طرز فکر قهرمان و نگاه او به مسائل را دنبال میکند. از طرفی بهتر از مخاطب کودک میتواند رنج و یا احیانا غم موجود در داستان را تاب بیاورد.
توصیه هایی برای نوشتن درامهای شخصتمحور:
- یک شخصیت جذاب طراحی کنید؛
- به او دلیلی برای رنج بدهید. این رنج میتواند جسمی، اخلاقی یا تحت تاثیر شرایط زندگی باشد؛
- کمک کنید مخاطب با احساسات و درونیات شخصیت همراه شود؛
- به او هدفی بدهید و در برابر خواستهاش موانعی طراحی کنید. سعی کنید این موانع را طوری انتخاب کنید که درنهایت او را به یک بینش و شناخت تازه از زندگی برساند.
- تا می توانید از عناصر محیط و مکان برای تنوع دادن به اثر و ایجاد جذابیت استفاده کنید؛ مدرسهی شبانهروزی در بابالنگدراز، دهکده در آن شرلی، اقیانوس در ماهی سیاه کوچولو… همه مکانهایی نو و تازه هستند.