اولین چالش ادبیات کودک و نوجوان: قلم نصیحتگر را زمین بگذارید!
معمولا اولین چالش بزرگی که نویسندهی ادبیات کودک و نوجوان باید با آن روبرو میشود، غلبه بر وسوسهی پلید نصیحت کردن است. نویسنده خیال میکند چون مخاطب کودک و نوجوان است و هنوز خیلی از مهارتها را بلد نیست، پس من باید کلاه پندآموز را روی سرم بگذارم و قلم موعظهگر را دست بگیرم و داستانی بنویسم که این بیخرد چیزی یاد بگیرد!
یکی از بدترین شکلهای این کار این است که نویسنده شخصیتی را انتخاب میکند که چیزی را بلد نیست و یا آگاهی کافی از چیزی ندارد؛ (این چیز میتواند یک مهارت سادهی زندگی باشد، یک اصل اخلاقی باشد یا مربوط به ادب و آداب اجتماعی و شخصی باشد).
بعد شخصیت که یک کودک یا نوجوان است بهخاطر این ناآگاهی خطایی انجام میدهد و به دام بلا میافتد، یا خرابکاری میکند و حسابی برایش مشکل به وجود میآید و از طرف بقیه سرزنش میشود و شرمنده میشود و بعد تازه نویسنده در مقام فرشتهی عذاب ظاهر میشود و میگوید «از آن به بعد قُلی! یاد گرفت که دیگر نباید این کار را بکند و فهمید که باید آن کار را بکند تا دیگر اینطور بلا سرش نیاید و آنطور شرمنده نشود»!
دشمنیای چیزی دارید با بچهها؟!
بهعنوان نویسندهی ادبیات داستانی (در هر گروه سنی) به یاد داشته باشید اولین وظیفه شما سرگرم کردن مخاطب و فراهم کردن مقدمات لذت بردن مخاطب از متن است؛ پس
لطفا قصه بگویید.
مدتی پیش برای صحبت کردن در مورد یکی از رمانهای نوجوانم به یک مدرسه ابتدایی پسرانه رفتم. یکی از بچهها رمان را دو سه روز پیش خوانده بود و خیلی پسندیده بود. با شوق از بین بچهها بلند شد و گفت: «این بهترین کتابی بود که من تا حالا خوندم.»
حسابی از این تعریف ذوق کردم. کتاب من بهترین کتاب زندگی یک انسان بود. ازش پرسیدم: «تا حالا چند تا کتاب خوندی؟»
گفت: «گفت با این، دو تا!»
فس!
این همه ذوق کرده بودم و به خودم بالیده بودم برای بردن در یک مسابقه دونفره؟!
جلسه که تمام شد، آن بچه جلو آمد و از من خواست فهرستی از کتابهای خوب برایش بنویسم تا یکییکی تهیه کند و بخواند. گفت بعد از خواندن کتاب من علاقهمند شده به کتابخوانی.
اینجا بود که متوجه شدم بحث، بحث اول شدن بین تعداد زیادی از رقبا نیست، بحث این است که ما نویسندگان کودک و نوجوان اولین تجربههای کتابخوانی یک انسان را به او هدیه میکنیم و اگر این تجربه جالب، سرگرمکننده و هیجانانگیز نباشد، ممکن است شوق کتابخوانی را برای همیشه در وجود او نفله کند و برعکس اگر همین اولین یا اولینها لذتبخش باشد، مخاطب کوچولو برای همیشه سنجاق شود به کتاب.
نکتهی مهم اینکه داستان خوبی که خوب تعریف شود، همیشه خودش خودبهخود حرفی برای گفتن دارد و چیزی را به کودک میآموزد. اما این آموختنی باید در زیر لایهی قصه و قهرمانی جذاب باشد و نباید در سطح باشد، نباید گلدرشت باشد، نباید مستقیم باشد؛ پس
لطفا کسلکننده نباشید.
اول، شخصیتی هیجانانگیز بسازید؛ دوم، ماجرای هیجانانگیزی برایش تدارک ببینید، سوم، هیجانانگیز تعریفش کنید و در برابر وسوسهی جغد دانا بودن مقاومت کنید.
با من باشید، در یادداشتهای بعدی همین سه مرحله را با هم تمرین میکنیم.